دعای بیست و یکم [جلسه چهارم]
جلسه چهارم[1]
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ، وَاجْعَلْ ثَنآئى عَلَيْكَ، وَمَدْحى اِيّاكَ، وَحَمْدى لَكَ فى كُلِ حالاتى حَتَّى لااَفْرَحَ بِما اتَيْتَنى مِنَ الدُّنْيا، وَ لااَحْزَنَ عَلى ما مَنَعْتَنى فيها، وَاَشْعِرْ قَلْبى تَقْواكَ، وَاسْتَعْمِلْ بَدَنى فيما تَقْبَلُهُ مِنّى، وَاشْغَلْ بِطاعَتِكَ نَفْسى عَنْ كُلِّ مايَرِدُ عَلَىَّ، حَتّى لااُحِبَّ شَيْئاً مِنْ سُخْطِكَ، وَ لااَسْخَطَ شَيْئاً مِنْ رِضاكَ.
بارخدايا بر محمد و آلش درود فرست، و چنان كن كه ثناى تو گويم، و مدح تو نمايم، و در تمام احوال چنان به سپاس تو برخيزم كه به آنچه از دنيا نصيبم كنى خوشحال نشوم، و بر آنچه مرا در دنيا از آن محروم مىدارى غمگين نگردم، و خانه دلم را جلوه گاه تقوا قرار ده، و بدنم را به كارى وادار كه مقبول تو باشد، و مرا با قرار دادنم در گردونه طاعت از هر انديشه خلاف بازدار، تا چيزى را كه تو نمىپسندى نپسندم، و چيزى را كه از آن خشنودى ناپسند ندارم.
نکته ای را درباره ثناء و مدح و حمد بگویم:
ما می توانیم از وصف هر چیزی بگوئیم. و از آن تعریف مثبت کنیم : کوه، گل زیبا، انسان خوب، و .. را می ستائیم و تعریف می کنیم. ولی هر چه را که می ستائیم ، همین ستایش ، وابستگی ما را به آن بیشتر می کند. این یک رابطه دو طرفه است . بعد از ستایش ها، علاقه مجنون به لیلی بیشتر می شود.و تعلق خاطرش و وابستگی اش بیشتر می شود. [2]
حالا گاهی از طبیعت به عنوان مخلوقی از مخلوقات خدا ستایش می کنیم که در این صورت با یک واسطه ، ما را به خدا تعلق می دهد. اما گاه هیچ ارتباطی به خدا ندارد. آنجا وابستگی ِ منِ ستایشگر به ستایش شونده چه می شود؟
در این دعا می گوید : خدایا مدح و ثنای مرا به خودت قرار بده ؛ اگر من از هر چیز دیگری هم خوشم می آید و آن را مدح می کنم یا می ستایم، کاری کن که این ثنا ، ثنای تو باشد. تا تعلق و وابستگی من به خدا بیشتر بشود.
در روایت است که کلام و گفتار ما هم فعل و عمل ما محسوب می شود. و یا گفته شده است که[3] اگر کلام نقره است ، سکوت طلا است . یا روایتی داریم که مومن مادامی که ساکت است برایش ثواب نوشته می شود و وقتی حرف می زند امّا محسناً و امّا مسیئاً !! ممکن است نیکو گفته باشد و یا بد گفته باشد! پس کلام و گفتار ما چیز بی ربطی نیست. فعل ماست. و جالب آن است که هم خودش ساختهی ماست و هم ما را می سازد!
فعل ما شمشیر دو دم است. یک دَمش بیرون را می تراشد، یک دَمش خود ما را می تراشد.
یکی از این فعلها ، کلام ماست و یکی از کلام های ما، مدح و ثنا یی است که ما می کنیم. چه چیز را می خواهی ستایش کنی؟ در یک جلسه نشسته ای و ثنای شهر زیبا ، خودروی زیبا، و .. را می کنی؛ همین تعلقت را به آن بیشتر می کند. اما ثنای تو ، از خدا و هر چه ارتباط با خدا داشته باشد، تو را به خدا نزدیک می کند و شناخت تو را به خدا بیشتر می کند ( شناخت معرفتی تو را ، نه شناخت اطلاعاتی تو را؛ که مثلا خدا اسمش چیست و صفاتش چیست و ..) این قُرب که پیدا می شود با خدا، معرفت آدم بیشتر می شود.
معرفت هم با ثنای الهی بالا می رود. و چرا معرفت ما نسبت به خدا کم است؟ چون مدح ما و ثنای ما نسبت به خدا کم است. مدح چلوکبابی، مدح کت و شلواری، مدح ... همه و همه در جای خود صحیح و لازمند. مثلا اگر کسی از شما بپرسد بهترین چلوکبابی شهر کجاست؟ یا بهترین کت و شلواری کجاست؟ باید پاسخ درست و مشورتدرست داد. اما به طور معمول، دلیلی ندارد تبلیغات را، و مدح و ثنای این و آن را، وارد چشم و گوش خود کنی ، جز ثنای خدا را.
کل دعاها و گفتارهای ائمهعلیهم السلام را ببینید به اسم دعای چه و چه، ثنا می کند خدا را:
ماذا وجد من فقدک؟! و ماذا فقد من وجدک!
«حمد» فقط برای خداست . و نباید غیر خدا را حمد کرد. اما «شکر» نه؛ شکر را باید از دیگران هم کرد. حمد مال فقط خداست. : واجعل حمدی ایاک! در تمام حالات ، در تمام نعمتها، الحمدلله فی کل حال، الحمد لله فی کل نعمة. هر چه از خوبی در هرجا هست، مال خداست. اما در همین جمله یک نکته ظریف دیگری هم هست: «اجعل» حمدی لک! این من نیستم که تو را حمد می کنم. این تویی که مرا قرار دادی تا تو را حمد کنم! من تسلیم محض توام. بی اراده شدم. « وَاجْعَلْ ثَنآئى عَلَيْكَ، وَمَدْحى اِيّاكَ، وَحَمْدى لَكَ»؛ از «من» چه باقی می ماند؟ در توحید ولایی چیزی برایمان باقی نمی ماند. حمد رامن کرده ام؟ نه ! خودش کرد! یا خیر حامدٍ و محمودٍ ! ای بهتری حمد کنند و حمد شونده!
معنای دوم این است که : مالک اصلی حمد، خداست. برای هر کس که خواست آن را مصرف می کند. اینجا برای پیامبرصلوات الله علیه واله مصرف کرد: وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا [4] در زیارت عاشورا ، با یک عرض سلام به امام حسین به جایی می رسی که از خدا تقاضای مقام محمود می کنی! [5]مقام محمود ، مقام شفاعت پیامبرصلوات الله علیه واله است. هر کس از این مقام بهره ای بگیرد، می تواند در روز قیامت به همان میزان شفاعت کند. حسین، شفیع تو، و شفیع دوستان تو است چون تو را هم به مقام شفاعت می رساند. این جوری است که باب نجاة الامة می شود. اگر دلت هنوز می شوزد! بعد از هزار و چهارصد سال هنوز دلت می سوزد، به خاطر آن است که تو هم در آن داستان قرار گرفته ای! وگرنه، چرا باید دلت می سوخت؟ به همین دلیل به تو هم اجازه می دهند تا بگویی: فَيَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ [6] ای کاش من هم با شما بودم!
این را می گفتم که وَاجْعَلْ .... حَمْدى لَكَ؛ خدایا تو قرار بده حمد مرا برای خودت؛ من چه کاره ام؟!
تا یک سرموی از تو هستی باقیست
اندیشهی کار خودپرستی باقیست
گفتی که هزار بت شکستم ، رستم
این بت که هزار بت شکستی، باقیست![7]
خدایا وقتی حمد و ثنای من برای تو شد، دیگر از این که چیزی در این دنیا به دستم رسید یا از دستم رفت، دلم نمی لرزد و نمی سوزد. حزن مستقر در ما نباید باشد.حزن بدوی پیش می آید. و گاه این حزن کفاره گناهاناست. در روایت است که مثلا درهمی را گم می کنی و بعد پیدا می کنی. به همان میزان کفاره گناهانت می شود.
وَاَشْعِرْ قَلْبى تَقْواكَ؛ «شعار» به لباس زیر می گویند و «دثار» به لباس رو. لباسی که مستقیما با بدن و شعر (به فتح شین ، به معنای مو) تماس داشته باشد ، شعار است. یعنی ، تقوا را آن لباس زیرین من قرار بده که به قلب چسبیده باشد. پس تقوا ، قلبی [8]و درونی و باطنی است ، نه ظاهری! البته آثار ظاهری هم دارد . معنای دیگرش ، الصاق و اخلاط است. معنای دیگر که بعید تر است: قلب مرا با تقوا به شعور برسان . در نهج البلاغه داریم : اشعروها قلوبکم، تقوا را بپوشانید به قلبهایتان و ... و در روایت دیگر: فاجعلوا طاعة الله شعارا دون دثارکم ! و دخیلا دون شعارکم! و لطیفا بین اضلاعکم! و امیرا فوق امورکم! اطاعت از خدا را لباس زیر خود قرار دهید نه لباس روئین! و بر درون خود وارد کنید ، نه فقط لباس زیرین باشد. و در بین پهلوها و اعضای بدنتان داخل کنید و آن را در بالای هر امر از امورتان قرار دهید.
وَاسْتَعْمِلْ بَدَنى فيما تَقْبَلُهُ مِنّى .. بدن مرا در کارهایی قرار بده که از من قبول می کنی، گاه، خیلی از کارهایی که ما می کنیم اصلا خدا از ما نخواسته است. یا از ما قبول نمی کند ، یا اصلا خود ِ کار غلط است، یا چون بدون تقوا انجام می دهیم نمی پذیرد. مثلا از 7 شب هفته باید 5 شب پیش زن و بچه باشیم. نه این که هر هفت شب برویم هیئت، قربة الی الله! کدام قربة الی الله؟! برو پیش خانواده ات! با چهره باز و گشاده ! برای تذکر و پندگرفتن و ذکر ، همان یک دو شب در هفته کافی است اگر اهل پند گرفتن باشی! بعضی از ما برای خانواده ارزش دینی قائل نیستیم! در حالی که همین پیش خانواده بودن را خدا براحتی بعنوان عبادت از ما قبول می کند.
اما همین سخنرانی من؛ ممکن است برای خدا باشد یا نباشد. اما رسیدگی به خانواده را خدا قبول می کند. کار خانم برای خانواده ، عبادت مقبوله است. کادو برای خانواده ات بخر. دنبال بهانه و مناسبت و خیرات برای این و آن و ... هم نگرد!
پس باید مراقب باشیم که خدا چه کارهایی را از ما قبول می کند؟ دنبال هر زحمتی نرویم. الان من پزشک هستم. آیا باید بروم گِل لگد کنم در ساخت مسجد؟!! حالا یک بار رفتی برای تذهیب نفست و شکستن غرورت؛ خوب است . روحیه ات را عوض می ند ولی بی خود می کنی اگر مطب را تعطیل کنی بروی گِل لگد کنی! جو زده نشو! کاری را بکن که خدا از تو می خواهد قبول کند، « از تو»! کمی فکر کن، کمی مشاوره کن ، غرق نشو در کار!
در قبول افعال، دو شرط داریم ؛ یکی حسن فاعلی است یعنی خدا فقط از متقین قبول می کند[9] و دیگری حسن فعلی است، یعنی خودِ کار هم باید خوب باشد....[10] اما نکته جالب این است که در این دعا از خدا می خواهد مرا این طوری کن! چون همه چیز دست خداست. قلب مومن در دست خداوند رحمن همچون گویی می ماند که هر طور دلش بخواهد آن را می گرداند[11]. حالا می گوید قلب مرا طوری کن که :
حَتّى لااُحِبَّ شَيْئاً مِنْ سُخْطِكَ، تا کارهایی که تو دوست نداری را دوست نداشته باشم ، گناه را ، شراب را ، بد اخلاقی را، دروغ را، ترک نماز را، و...
وَ لااَسْخَطَ شَيْئاً مِنْ رِضاكَ و طوری باشد که هر چیزی را که تو دوست داری ، من نسبت به آن ناراضی و خشمناک نشوم.
درباره گرایشهای قلب خیلی حرفها هست ..در خطبه 160 نهج البلاغه می فرماید: [12]اگر فقط همین باشد که ما چیزی را دوست بداریم که خدا و رسولش از آن بدشان می آید، یا چیزی را دشمن بداریم که خدا و رسولش آن را دوست می دارند، یا چیزی را بزرگ بشماریم که خدا و رسولش آن را حقیر می شمارند ، و چیزی را حقیر بشماریم که خدا و رسولش آن را بزرگ می شمارند؛ همین امر برای اثبات دشمنی با خدا و مخالفت با امر او کافی بود!
این چیزها را در این دعا از خدا می خواهیم ، خودمان هم آن کارهایی که باید بکنیم را بکنیم تا قلب ما گرایشش به چیزهایی باشد که خدا می پسندد و ضد گرایشش هم به آن چیزهایی باشد که خدا نمی پسندد. ما این را نیت می کنیم ، ان شاءالله خدا هم به ما عنایت می فرماید.
[1] - 29 بهمن 1391
[2] - نوروزشاد: در جلسه بعد در این باره مفصلتر صحبت می شود.
[3] - احتمالا از لقمان حکیم نقل شده است
[4] 0 سوره اسراء آیه 79
[5] - وَ اَسَئلهُ اَن يُبَلغَنيَ المَقامَ الَمحمودَ لَكُمُ عِنْدَ اللهِ
[6] - زیارت وارث
[7] - در رباعیات سعدی چنین است: ... گفتی بت پندار شکستم رستم - آن بت که ز پندار شکستی باقیست
[8] - سوره حج آیه 32 : ... فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ
[9] - سوره مائده آیه 27 : ... إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ یعنی کار اگر از روی ریا و شرک و .. باشد حتی اگر ظاهرش خوب باشد مقبول نیست.
[10] - نوروزشاد: درباره « وَاشْغَلْ بِطاعَتِكَ نَفْسى عَنْ كُلِّ مايَرِدُ عَلَىَّ » مطلب مستقلی در بیانات استادعنوان نشده است .
[11] - قلب المومن بین اصبعی الرحمن، یقلبه کیف یشاء - بحارالانوار، ج 72، ص 48
[12] - ... وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اَللَّهُ وَ رَسُولهُ وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولهُ لَکَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اَللَّهِ
مسئولیت مطالب این وبلاگ با شخص اینجانب می باشد. اینها یادداشتهایی است که در جلسات نوشته ام و عمدتا شامل خلاصه مطالب و نکات مهم است. یا پیاده شده نوارهایی است از جلسات استاد، که شاید برای انتشار رسمی نیازمند بازبینی و تکمیل و اصلاحاتی باشد.